زبان مادری و زنده یاد دکتر محمدرضا باطنی

زبان مادری و زنده یاد دکتر محمدرضا باطنی

رسیدن خبر فوت دانشمند زبان شناسی دکتر باطنی سبب شد تا نوشته هایی در مورد او بین دوستان رد و بدل شود، منجمله دهمین میزگرد روزنامه شهروند (1392) در مورد زبان مادری. گفتگو بین مصاحبه گر و چند تن از متخصصان برگزار شده بود و برایم بسیار جالب بود ببینم چگونه دکتر باطنی با کلامی بسیار محدودتر از سخنوران دیگر به اصل مسائل پرداخته و آنهم با کلامی بسیار دقیق و شفاف و قابل دسترس برای همگان.

ما نظریه ساپیر وورف رادر مورد اهمیت زبان و چگونگی تسلط زبان بر نگرش انسان می شناسیم. اهمیت زبان مادری در این رابطه و تجربه مشکلات آموزش ابتدایی در جاهای مختلف دنیا را می دانیم. یک موضوع مهم بار عاطفی زبان مادری است و دیگری موضوع سلطه ساختاری این زبان و مشکلات درک زبانی دیگر در ابتدای آموزش است. مسایل اجتماعی و نگرش های طبقاتی نیز بر آن هموار می شوند تا کار آموزش به زبانی دیگر را پیچیده تر کنند. برای درک بیشتر و بهتر این موضوع به چند مطلب دیگر بد نیست بپردازیم.

روزی که متوجه شدم داریوش هخامنشی سنگ نوشته هایش به چند زبان بودند برایم بسیار شگفت انگیز بود زیرا متوجه شدم در آن روزگار که می بایستی مطالب با چه سختی بر سنگ حک شوند، برای شاه آن زمان چقدر مهم بوده که هم آنچه میخواهد بگوید بوسیله دیگرانی که همزبان او نبودند درک شود و هم با این کار به آنها نشان دهد برای زبانشان احترام بسیار قایل است. تسخیر سرزمینهای دیگر معنی سلطه بر زبان آنها را نداشته، بلکه آنقدر احترام قایل بوده که نگارش را به زبان دیگران انجام میداده است. در آن زمان کوشش نمی کردند بر کل فرهنگ دیگری سلطه پیدا کنند بلکه نشان می دادند توان نظامی سلطه دارند و با گرفتن مالیات مشخص کار سلطه به پایان می رسید. کار سلطه فرهنگی قرنها بعد آغاز شد.

موضوع مهم و تاثیر گذار دیگر کار ناپلئون بناپارت است و شکل گیری کشور دولت نوین فرانسه. او پس از مشخص کردن حد و مرز کشور فرانسه، از طریق آموزش همگانی راه را برای پیشرفت آینده در محدوده جغرافیایی آنچه بزرگان نظامی، حقوقی، علمی و ادبی آن زمان مشخص کرده بودند آماده کرد. او برای پیشرفت در علوم و فنون لازم دید همه استعدادهای ساکنان فرانسه شناخته شوند و به بهترین استعداد ها بالاترین سطح آموزش داده شود تا بتوانند کشور خویش را بسازند. برای این کار او لازم دید آموزش رایگان و برابر به همه نوباوگان کشور داده شود. این آموزش می بایستی به یک زبان و آن زبانی بود که در آن زمان واجد شرایط قوی ترین زبان ازجهت موجودیت ادبیات علمی و فنی بود و گفته می شد در آن زبان بهترین امکان استدلال و تمیز اندیشیدن وجود دارد. بدین ترتیب یک زبان، زبان رسمی حکومتی و اداری کشور شد و قانون آموزش رایگان و اجباری حاکم شد. تمامی زبانهای دیگر که درمناطق نرماندی، پیکاردی، اکسیتانی، کاتالان، بسک، فلمیش، آلزاسی1 و دهها منطقه و زبان و لهجه دیگر می شدند با قانون آموزش عمومی سال 1880 به نواحی سپرده شدند و شاید بهتر باشد بگوییم بسیاری از اینها به فراموشی سپرده شدند. همین زمان قانون سربازگیری نیز به اجرا در آمد.

سالها گذشت تا متخصصان زبان و ادبیات دنیا متوجه شدند از طریق تدریس  یک زبان در هر کشور، زبانها و لهجه های دیگر دارند مضمحل می شوند و با استعمار این روند در تمام دنیا حاکم شد. این زبان شناسان و انسان شناسان در همه دنیا بوده اند که کوشش کرده اند اقلا با ثبت و ضبط این زبانها و لهجه ها اثری از اینها را حفظ کنند، و امروز با از بین رفتن گونه های مختلف موجودات زنده نیز ما شاهد از بین رفتن نه فقط فرهنگهای بشری بلکه گونه های زیستی نیز شده ایم. این یک روند جهانی است و سردمدار آن کشورهای اروپای غربی بوده اند. اگر امروز کشور سوئیس زبانهای ایتالیایی، فرانسه و آلمانی را زبانهای رسمی خود اعلام می کند بخاطر آن است که پشت مرزهای کشور سوئیس، کشورهای ایتالیا، فرانسه وآلمان حضور دارند و گذر از این مرزها برای فعالیتهای فرهنگی و اقتصادی امکان پذیر است. حال اگر به کانادا که یکی از نویسندگان بدان پرداخت نگاه کنیم و اینکه دو زبان انگلیسی و فرانسه را به رسمیت شمرده برای وی مقبول است، در حقیقت باید این سوال را مطرح کنیم که زبان بومیان کشور را چرا هیچکدام نامی ازشان نیست؟ اقوام آتاپاسکان، الگن کویان، مونتاگنی، دسکاپی، کری، نسکپی، اوجیبوا و چیپوینها2. چرا هیچکدام از اینها و یا حتی یکی از اینها جایی در آموزش در کانادا نیافته اند. هر دو مصاحبه شونده از عدم تدریس آذری در یک منطقه و کردی در منطقه مجاور سخن می رانند. در ایران کردی زازاکی، سورانی، کرمانجی، هورامی، کلهری/فیلی و کرمانشاهی هستند و کدام را بایستی انتخاب کرد و در شمال و مرکز غربی کشور ما آذری، طالشی، تاتی، ترکمنی، شاهسونی و قشقایی داریم و انتخاب هر یک از اینها موجب انتقاد از سوی دیگران می شود. بگذریم از اینکه بلوچی شامل سراوانی، پنجگوری، کلاتی، سرحدی، لتونی، ساحلی و رخشانی است و صد البته لری هایمان هم متنوع و به همین صورت عربی و بندری و گیلک و مازنی هستند. و اگر این بحث به درازا کشد یعنی در هر یک از این زبانها و لهجه ها باید شیمی و فیزیک و ریاضی و ادبیات و علوم اجتماعی نوشت؟ این در حالی است که ما ساختار اداری وزارتخانه ای از دیرباز در ایران داشته ایم و مراودات بین مرکز و تمام نقاط به زبان فارسی و یا حداکثر آذری در برخی مواقع از تاریخ ایران انجام می شده است. در ضمن کارکنان وزارتخانه ها و ادارات مراودات خودرا به یک زبان می توانستند بنویسند و نه به همه زبانها و لهجه ها. چگونه می شود از ادارات خواست تا هر نامه را بتوانند در این تنوع به نقاط مختلف بفرستند؟ چگونه می توانند رعایت یک حداقل رسیدگی برابر را کنند اگر بخواهیم در این چندگانگی هم غوطه ور شوند.

سوال دیگری می توان کرد: آیا برای بشر توان آموختن و تکلم و تفکر در چند زبان یا حداقل در دو زبان امکان پذیر است؟ میدانیم که جواب مثبت است و سوال این می شود که چرا از این توان استفاده نشود. ما امروز مواجه هستیم با اشتیاق آموزش بخصوص به زبان انگلیسی و می بینیم با چه ذوق و سرعتی در کلاسهای خصوصی این کار انجام می شود، بنابراین سوال فرهنگی است و نه صرفا بشری. اگر در کلاس درس بچه های مناطق مختلف بااحساس حقارت مواجه شده اند، این موضوع را با آموزش به زبان خودشان نمیتوان برطرف کرد، بلکه با آنچه در زیر مطرح می کنیم می شود صحیح تر درک کرد: در هر زبان یا لهجه می توان تحقیق کرد که سدهای آموزشی در فراگیری صامتها، مصوتها، و کلمات کدام هستند و با یافتن آنها بتوان با در دسترس قرار دادن دفترچه های کمک آموزشی معلمان را در امر آموزش بخصوص سال اول یاری کرد  موضوع دیگر در ورای ادای صحیح کلمات و درک معنای لغوی آنها می رود و آن مطالبی است که ضمنی دانش آموز بخاطر محیط اجتماعی زندگی اش ممکن است از آنها بی اطلاع باشد و اینها باعث احساس حقارت در وی شود. مثلا او با برخی ابزار نوین در زندگی روزمره آشنایی ندارد و خواندن مطالبی در خصوص آن وی را با احساس حقارت مواجه می کند. این دیگر ربطی به زبان و لهجه ندارد بلکه به متن ارایه شده که بار منطقه ای یا طبقاتی دارد و این را باید در کتابها برطرف کرد. مطالب با بار جنسیتی از همین نوع هستند. اگر سرمایه اجتماعی کودکان در همه جای ایران، شهر، روستا و عشایر یکسان نیست، ربطی به زبان ندارد و اینکه باید این موضوع ها در کتابهای ابتدایی لحاظ شوند کاری مشکل هستند ولی امکان برطرف کردن آنها هست.

در ضمن فراموش نکنیم آموزش در زبان و لهجه ای از ایران زمین یک نوع محدود کردن کودکان است و بی بهره گذاشتن آنها از یک زبان ویژه که ادبیات کهن آن از تنوعی بی نظیر در دنیا بر خوردار است، و سرمایه فکری که در این ادبیات نهفته است هنوز جای کار بسیار دارد. در جایی که می بینیم ایرانیها چه علاقه ای به یادگیری زبانهای انگلیسی، فرانسه، عربی، آلمانی، ترکی استامبولی و اسپانیولی وحتی سوئدی و فنلاندی نشان می دهند، چرا از فراگیری زبانی که به این راحتی می شود در اختیارشان باشد محروم گردند. ما امروز مواجه هستیم با فرزندان اولیاء ایرانی که در اروپا، امریکا، استرالیا، مالزی، ژاپن و دیگر کشورها به دنیا آمده اند و کوشش بسیار می کنند زبان فارسی بیاموزند، یعنی هر کجا که بوده اند متوجه اهمیت زبان فارسی شده اند. پس با بسط دید و تجربه میتوان اهمیت آموزش این زبان با پیشینه ای بس غنی را در اختیار فرزندان این مرز و بوم قرار داد.

 

*-36605, February 21, 2013.

1-Norman, Picardi, Bretonne, Occitani. Catalagne, Corsican, Basque, Flemish, Alsacian…

2-Athapaskan, Algonkian, Montagnais, Naskapi, Ojibwa, Cree, Chipewayan.

اشتراک گذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × یک =

slot deposit 10 ribu
slot deposit qris
spadegaming
pg soft
habanero
cq9
slot garansi kekalahan